بعد از گذشت 48 ساعت از انتشار بیانیه هفدهم موسوی و کاهش اظهار نظرهای احساسی، لازم است تا به صورت منطقی و بدور از احساس این حرکت را در سه بخش بررسی کنیم.
بخش اول. موسوی رهبر نیست بلکه یک همرزم در جنبش سبز است
متاسفانه به نظر من در لابه لای تحلیلها و نوشته های افراد پیرامون بیانیه موسوی، روح بت سازی و شاه باوری به چشم می خورد. چه آنها که بیانیه او را در حد معجزه ای در سیاست معاصر می دانند و چه آنها که او را متهم به سازش با حکومت می کنند. همه این نظرات از آنجا چشمه می گیرد که موسوی از نظر این افراد به عنوان یک منجی و یک رهبر برای کل جنبش در نظر گرفته شده، در حالیکه در دنیای واقعی اینچنین نیست.
موسوی همانطور که با حرف و عملش ثابت کرده، رهبر جنبش سبز نیست. او یک همرزم در این حرکت است. از ابتدا هم با مجموعه ای از اعتقادات و اصول که به صورت شفاف آنها را بارها اعلام کرده است وارد شد. او حداکثر نماینده نقطه نظرات بخشی از جامعه است که اصلاحات در چهارچوب قانون اساسیِ پیش از بازنگری را دنبال می کنند و دولت فعلی و فساد سیستماتیک حکومت را نقد می کنند. کروبی هم از این قاعده مستثنی نیست. او نماینده دیدگاههای رادیکالتری از موسوی و خاتمی است ولی نماینده تمام آنها نیست. بخشی از جنبش حتی حرکات کروبی و طرفدارانش را هم محافظه کارانه می دانند. این طبیعت یک جنبش اجتماعی واقعی است که طیفهای مختلف در راستای یک مجموعه خواسته های حداقلی با هم متحد می شوند و همواره اختلافات در سطوح دیگری از خواسته ها وجود خواهد داشت.
بخش دوم. نظریه مذاکرات و مخیر شدن طیف سرگردان بین مواضع و منافع
گذشته از نقش موسوی و جایگاه او در جنبش سبز، وضعیت فعلی را می توان بر اساس نظریه مذاکرات به صورت علمی تر تحلیل کرد. به صورت انتزاعی، وضعیت فعلی کشور را می توان به مذاکره (در مفهوم کلی کلمه نه در معنی گفتگو) مابین چند گروه (با مواضع و منافع متفاوت) مدلسازی کرد. این گروهها شامل دولت کودتا و حامیان رادیکال آن، جنبش آزادیخواهی مردم ایران (از رایدکالترین تا طرفداران خاتمی و موسوی) و باقی جامعه که هنوز به صورت جدی وارد این بازی نشده است، می باشد. در مورد گروه آخر منظور اقشاری از جامعه است که هنوز به صورت جدی و عملی به اردوگاه یک طرف نپیوسته است. به عنوان مثال بدنه سپاه و ارتش متمایل به جنبش سبز است ولی هنوز نقش اجتماعی خود در حمایت از این جنبش را ایفا نکرده است.
بر اساس اصول مذاکره هر گروه دارای منافع و مواضعی است که سعی در تحقق حداکثر انها را دارد. توجه به تفاوتِ بنیادی مواضع و منافع بسیار مهم است. به عنوان مثال مواضع جنبش سبز به صورت کلی: ابطال انتخابات، آزادی زندانیان سیاسی، محاکمه جنایتکاران، بازنویسی قانون اساسی، و ... است در حالیکه منافع آنها (آن چیزی که مستقل از وقایع روز دنبال ان هستند) داشتن جامعه ای است که دارای آزادی بیان، مطبوعات و اجتماعات، تضمین سلامت انتخابت، اقتصاد سالم و جایگاه محترم بین المللی است. دولت کودتا از روز پس از انتخابت مواضع خود را بر حفظ اسلام و ارزشهای انقلاب، مبارزه با منافقین و استکبار جهانی و پیروی از ولایت استوار کرده است و در واقع منافعی مانند حفظ حکومت و قدرت و تداوم چپاول اقتصادی را دنبال می کند.
گروه سوم دارای مواضعی همانند آنچه کودتاچیان در ظاهر بیان می کنند هستند ولی در اصل دنبال منافعی مانند بهبود اوضاع اقتصادی، امنیت و آرامش کشور هستند. حضور گسترده این طیف در انتخابات به امید رسیدن به منافعشان صورت گرفت و پس از آن اردوگاههای دو طرف اصلی از همراه کردن بخشی از این طیف سرگردان برای حضور موثر بهره برده اند. لازم به ذکر است که حرکت و پیروزی نهایی در گرو پیوستن بخش قابل توجهی از این طیف سرگردان به صورت عملی به یکی از اردوگاهها اتفاق خواهد افتاد. در انقلاب 57 چرخش این طیف به سمت انقلابیون فروپاشی حکومت شاه را در یک ماه رقم زد و در ماجراهای سالهای 59 و 60 حضور فعال بخش گسترده ای از این طیف (به دلیل اعتقادات مذهبی و شرایط جنگ) در اردوگاه حکومت، تار و مار شدن گروههای سیاسی آن زمان را نتیجه داد.
بعد از روز 6 دی (عاشورا) حکومت برای اظهار وجود دست به حرکات گسترده ای زد که به عقیده من به اهداف خود نیز دست یافت. اتفاقات روز عاشورا اگر توسط یک مجموعه رسانه قوی به جامعه تزریق می شد کار حکومت را در کمترین زمان ممکن تمام می کرد. ولی متاسفانه جنبش سبز در ایجاد یک رسانه فراگیر تعلل نابخشودنی دارد. در این وضعیت حکومت توانست با خیمه شب بازی مسخره اش، عملا مواضع بخش سرگردان را با مواضع خود یعنی حفظ اسلام و ارزشهای انقلاب هم جهت جلوه دهد و به این ترتیب بخشی هر چند کوچک اما موثر در تعویق پیروزی نهایی جنبش سبز را با خود همراه کند (یا حداقل از پیوستن آنها به جنبش برای مدتی جلوگیری کند).
در چنین فضایی اولویت اول تحت تاثیر قرار دادن این طیف و بازگرداندن آنها به شرایط ایده آل برای جنبش است. مخاطب بیانیه موسوی به نظر من طرفداران جدی جنبش سبز نیست. این بیانیه کمترین تاثیری بر سردمداران کودتا هم نخواهد داشت. مخاطب این بیانیه طیف سرگردان است که به خوبی منافع آنها را در جهت منافع جنبش سبز معرفی کرده است و نتیجه آن همراهی جدی بخش گسترده تری از این طیف را در ماه بهمن به همراه خواهد داشت. طیف سرگردان در انتخاب اردوگاهی که مواضعش را تامین می کند یا آنکه منافعش را تامین می کند مخیر شده است که کمی کار فرهنگی در هفته های آینده می تواند نتایج درخشانی را در جهت تقویت و پیروزی جنبش سبز به همراه داشته باشد.
بخش سوم. جلوگیری از یک تیان آمن دیگر
از سوی دیگر خشونت خارج از تصور کودتاچیان و حمایت اصولگرایان میانه روتر وضعیت خطرناکی را می توانست رقم بزند. این بیانیه احمقهای سیاسی مانند رضایی، توکلی، لاریجانی و امثالهم را برای مدتی سرگرم خواهد کرد که احتمال دست زدن حاکمیت به خشونت حداکثری و قتل عام های خیابانی را تا حدی کاهش خواهد داد. از این منظر این حرکت در حال حاضر بسیار ضروری بود.
نتیجه گیری
از نظر من با وجود ایرادهای زیربنایی که می توان به این بیانیه گرفت، با در نظر گرفتن جایگاه موسوی و شرایط روز جامعه، بیانیه او مثبت و موثر ارزیابی می شود. یک عیب بزرگ این بیانیه اینست که ممکن است باعث دلسرد شدن رادیکالهای جنبش سبز بشود. در شرایط فعلی که حکومت به دنبال حمام خون است کمی ترمز کشیدن بد نیست اما به نظر من لازم است که به جای سرخوردگی و درگیری داخلی در اردوگاه سبزها، کروبی و طیف رادیکالتر جنبش سبز با اعلام بیانیه های تکمیلی وحدت در اردوگاه سبز را حفظ کنند.
...ادامه مطلب